برای نوشتن

به چمنزار بیا*

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ق.ظ
الف عزیزم
همان طور که احتمالا خودت میدانی این روز های من پر از تو ست. در بین فکر کردن به تو٫ حرف زدن با تو٫ راه رفتن با تو و... درس میخوانم٫ غذا میخورم و نفس میکشم. 
از حال و روزم که برایت بگویم٫ پرم از سبکی. مثل یک تکه قاصدک سفید که فوتش کرده اند برود یک جای دور بنشیند روی آرزو های کسی. فوتم کرده اند و من توی هوا شناورم. به تو فکر میکنم و توی هوا میمانم. به زنگ زدن های اول صبحت٫ به نگرانی هایت از بابت سربه هوایی هایم٫ به تیزبینی ات در دیدن چیزهایی که هیچ کس دیگری نمی‌بیند٫ به وقت هایی که حرف میزنم و تو گوش نمی‌دهی و بی هوا در آغوشم میگیری٫ به چشمانت و صدای رسای دوست داشتنشان٫ به دست هایت... . یادم می افتد این ها و سبک تر میشوم. 
الف عزیزم
چه کسی فکرش را میکرد؟ چه کسی تصور این همه هماهنگی را میکرد؟ چه کسی می‌دانست الف عزیزم؟ 
ما فقط دو تا آدم کوچولوی بی تجربه ی شجاع بودیم که با قدم های لزرانمان آرام آرام وارد مسیری شدیم که چیزی از ادامه ی آن پیدا نبود. همین حالایش هم ادامه اش پیدا نیست اما این نقطه ای که توی آن هستیم٫ پر از درختان بلند مهربان است با پرندگان کوچک آوازخوان روی شاخه هایشان. من توی این راه جنگلی٫ در این هوای دلنشین صورتی اش یک قاصدک شناورم که شاید٫ خدا را چه دیدی٫ آخرش برود بنشیند روی شانه ی آرزو های تو.

*به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را...
(فتح باغ_ فروغ فرخزاد)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۲۸
calypso

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی